به گزارش سینماپرس، پرویز پرستویی به شکل عجیبی در حال سقوط است. زرق و برق ظاهری فیلم «مطرب» این نوید را میدهد که این فیلم میتواند مخاطبش را راضی کند و پرستویی بالاخره در فیلمی کمدی خواهید درخشید، اما متاسفانه فیلم «مطرب» پرویز پرستویی را مثل محتوای فیلم تبدیل به یک بازیگری خالتور میکند.
مطرب بازهم اثبات میکند پرستویی هیچگاه نتوانست ستاره فیلمهای کمدی باشد. این چالش در مورد بازیگران بزرگ سینما نیز مصداق دارد، شاید مسیر حرفهای پرستویی به ستارههای بزرگ سینمای ارتباطی پیدا نکند و این قیاس در مورد ستارههای بزرگ سینما مع الفارق باشد، اما رابرت دنیرو در هیچکدام از کمدیهایش بازیگر موفقی نبود، شاید کمتر بازیگر جدی را پیدا کنیم که در فیلمهای کمدی حضوری موفق داشته باشد و تنها بازیگر موفق فیلمهای کمدی و درامهای جدی کسی جز ژرار دوپاردیو نیست. این بازیگر فرانسوی به زعم فیلمسازان و کارشناسان بزرگ و خبره سینما، ضمن اینکه به عنوان بازیگر جدی در سینما حضور موثری داشت، در سینمای کمدی، درخشش او در این گونه آثار با نمونههایی مثل لوئی دوفونس برابری میکند.
پرویز پرستویی با حضور در فیلمهایی مثل «مطرب» و «لسآنجلس - تهران» با دستهای خود، ستاره بختش را در سینما خاموش میکند. همین چند سال پیش بود که با خواندن چند شعر محمدعلی بهمنی در یکی از جشنهای خانه سینما روایتی را از عزتالله انتظامی تعریف کرد و گفت این بازیگر سینما به او توصیه کرده که در هر فیلمی حضور پیدا نکند. اما پرستویی اینستاگرامر کارشناس حوزه سیاست، موسیقی، تلویزیون، مسائل اجتماعی، هر توصیهای را کنار گذاشته و آنچه سبب میشود مخاطب از فیلم «مطرب» روی برگرداند، پرویز پرستویی است.
او با صدای بسیار محزون و غمگینی روایت ابراهیم خوش سینه را با حضور خودش برای مخاطب تعریف میکند و مخاطب با توجه به تبلیغات پررنگ و لعاب فیلم تصور میکند که با فیلمی کمدی مواجه است، اما صدای پرستویی و لحن پر از غم و غصهاش و بازی نه چندان یک دست او فیلم مطرب را نابود میکند. مخاطب با تماشای فیلم مطرب به نخستین نتیجهای که میرسد این است که پرستویی دیوار حائلی میان او کاراکتر ابراهیم است. مشکل ارائه نوع لحن پرستویی یکی از مشکلات جزئی این بازیگر است. بازیگر باید برای ارائه هر نقشی حداقلهای مختصات نقش ارائه دهد که در ادامه توضیحات لازم در این ارتباط ارائه خواهد شد.
همه عوامل فیلم دست بر دست هم گذاشتهاند و به جای موقعیتهای کمدی، تراژدی بیوقفهای را به مخاطبان عرضه میکنند. مصطفی کیایی که طیفی خاص از ژورنالیستهای زرد هوادارش او را کارگردان پر انرژی سینما معرفی میکردند، با تماشای این فیلم پرونده کیایی را تمام شده تلقی خواهند کرد و مخاطب درخواهد یافت تمامی تمجیدهای یک طیف مشخص سادهانگار زردنگار، فقط پروپاگاند بود و کیایی اساسا کارگردان انرژیکی نیست، چون در ایدههای یک خطیاش فرو میرود و در بسط و گسترش ایده یک خطیاش کاملا عاجز است.
متاسفانه فیلم «مطرب» اثر بسیار کرختی است، چون فیلم است «قصه زندگی فردی» را از زبان خودش (با نریشن) روایت میکند، باید دارای شاخصههای سینمای اتوبیوگرافیک باشد و متاسفانه هیچکدام از سینماگران ایرانی، با بدیهیات و شاخصههای چنین سینمایی آشنا نیستد، لذا عوض دقت به ساختار و اسلوب سینمای اتوبیوگرافیک و شاخصههای تکنیکی این گونه خاص، به جای پرداختن به برشهای بیوگرافیک و پرداخت آنان، روایت فیلم متکی به صدای محزون و غمآلود پرستویی است. کیایی با دومین فیلم خودش نشان داد میخواهد به ابزار سینما تکیه کند اما صدای پرستویی و اشاره او به جزئیات شخصیتها، فیلم را محتوا زده میکند و از سینما به رمان تبدیل میشود. مطرب حتی به سینمای کمدی نزدیک نیست. گونهاش یک ملغمه است، اتوبیوگرافی، لحظهای کمدی، شاید ملودرام در برخی لحظات، احتمالا موزیکال و هیچکدام از اینها نیست.
کیایی در کارگردانی تکیهاش بر موقعیتسازی دو یا چند نفره با رد و بدل کردن شوخیهای کلامی و متکی به ابر ایده همواره تکراری «موش و گربه» تام و جری وار، تعقیب و گریز راست و با ساختارهای فردگرای اتوبیوگرافیک کاملا غریبه است. عنصری که همواره به کیایی کمک میکند تا او گاهی در گیشه توفیق پیدا کند، گفتن دروغهای گوبلزی - سینمایی در اعلاترین شکل ممکن است. این دروغهای سینمایی -گوبلزی بخشی از جاذبه عام سینماست و کیایی در اوج اعوجاجات فرهنگ عامه، تحت تاثیر فضای سیاستزده، بشدت از آن بهرهبرداری میکند. فیلم «مطرب» فیلم پژوهش شدهای نیست و بر موج هیجانات و القائات روز سوار است و از همان ابتدا طبقه نخبه و آگاه را با این فیلم دچار مشکل خواهد کرد.
«ابراهیم خوش سینه» در ابتدای فیلم «مطرب» در کابارهای مشغول ترانههای خویش است که ناگهان انقلاب میشود و انقلابیون وارد کاباره شده و ابراهیم را دستگیر میکنند و او به حبس میرود. سبک موسیقی ابراهیمی در ایران قبل از انقلاب، عنوانی بومی داشت که به آن «کوچه بازاری»میگویند. موسیقی کوچهبازاری مجموعهای از آثار موسیقی قدیمی ایرانی است که با توجه به رشد موسیقی در اواخر دهه ۱۳۳۰ خورشیدی در لالهزار شکل گرفت. دلیل اصلی اختصاص نام «کوچهبازاری» بر روی این سبک موسیقی، این بود که آوازهای این سبک در بازار و کوچههای محلی لالهزار با صدای سوزدار خوانده میشد. این سبک در کافههای لاله زار اجرا داشت؛ در صورتی که در کابارههای درجه یک دوران پهلوی، بهندرت چنین سبکی قابل اجرا بود؛ چرا که قشر مرفه به دلیل تبلیغات حکومت وقت، به آهنگهای پاپ و راک و جاز علاقه نشان میدادند. در آن زمان، این سبک تحولی انحرافی در موسیقی سنتی ایران بود، چون اکثر این آهنگها در کوچهبازارهای لالهزار اجرا میشد و کمتر در قالب آلبوم منتشر میشدند. این گونه موسیقی عمر کوتاه و خوانندگان محدودی داشت و با وقوع انقلاب اسلامی و بسته شدن کافههای لالهزار، این سبک بسیار محدود شد.
از میان خوانندگان مرد شبیه ابراهیم خوش سینه میتوان به نعمتالله آغاسی، عباس قادری، جواد یساری، داوود مقامی، ایرج مهدیان، قاسم جبلی، جمال وفایی و ...، اشاره کرد. این خوانندگان هیچکدام پس از انقلاب دستگیر نشدند و نکته دوم این است که کابارههای لالهزار توسط مردم تعطیل شدند و اقدامی نظامی - پلیسی برای تعطیلی کابارههای لالهزار صورت نپذیرفت. هیچکدام از چهرههای فوق توسط مراجع قضایی و انقلابی پس از سال ۱۳۵۷ به زندان فرستاده نشدند. بسیاری از این چهرهها، خیلی زود برای اجرای برنامه به خارج از کشور میرفتند و برنامههایشان را اجرا میکردند و به کشور بازمیگشتند که شاخصترین آنها نعمتالله آغاسی بود. پس از انقلاب بسیاری خوانندگان فوق در کشورهای عربی برنامه اجرا میکردند و هیچ منعی برای رفت و آمد این چهرهها نبود. حتی نمونهای مثل جواد یساری و عباس قادری با روی کار آمدن دولت اصلاحات، بدون اخذ مجوز خود را در داخل کشور بازسازی کردند و حتی اقدام به تولید موزیک ویدئو و دوبارهخوانی ترانههایشان کردند.
با این پیش فرض ابراهیم خوش سینه در ابتدای انقلاب مدتی طولانی به زندان میرود و در بازگشت تبدیل به خواننده مجالس خصوصی مثل عروسی میشود و آرزوی کنسرت بر دل او میماند، او بسیار حسرت زده است چرا که پس از انقلاب به او انگ مطربی زدهاند و او اجازه فعالیت ندارد. ابراهیم روزی که انقلاب شد و نتوانست ادامه فعالیت دهد، با استناد به موقعیتی که فیلمساز ترسیم کرده در یک کاباره، برای عده معدودی مخاطب میخواند. پس از انقلاب هم همین کار را در مراسم عروسی انجام میدهد. این نوع موسیقی همانطور که توضیح داده شد، مخاطب محدودی قبل و بعد از انقلاب داشت و سبک موسیقی کوچه بازاری آنقدر علاقهمند ندارد که به کنسرت منجر شود. «کوچه بازاری» همواره در هر محدودهای اجرا شود، مخاطبان بسیار محدودی دارد.
پس مبنا و مشکل فیلم این است که پیشفرضهای دراماتیک آن برای پردازش شخصیت اصلی غلط است و هیچکدام از خوانندگان کوچه بازاری قبل از انقلاب زندان نرفتهاند، کنسرت ندادهاند، مخاطبی آنچنانی نداشتهاند، توهم و تعارض ابراهیم که به عنوان پیش فرض اصلی فیلم مطرح میشود با خود غلط املاییهای دراماتیک دیگری به همراه دارد. بسیاری از کوچه بازاریهایی که مثل ابراهیم توهم مخاطب انبوده و کنسرت داشتند، با مهاجرت به لسآنجلس، به سرعت از چرخه موسیقی حذف شدند، نمونه شاخص آن جمال وفایی است که آلبومهایش در خارج از کشور به هیچ عنوان فروش نرفت و برای کمپانی تولید کننده ضرر انبوه و خسرانی بزرگ به همراه آورد. ترانههای این ژانر موسیقی لالهزاری آنقدر جاهلانه بود که هرگز مخاطبی نمیتواند پیدا کند. آنچه در ادامه درج میشود بخشی از ترانه طوطی جمال وفایی است که پس از انقلاب منتشر شد.
طوطی قشنگم طوطی قشنگم
تو چه حالی داشتی وقتی از تو دستام
دونه بر میداشتی وقتی از تو دستام
دونه بر میداشتی طوطی قشنگم
وقتی از تو دستام دونه بر میداشتی
طوطی قشنگم طوطی قشنگم
تو ازم چه دیدی که گذاشتی رفتی
بال و پر کشیدی که گذاشتی رفتی
بال و پر کشیدی اینجا یه عمر آشیونه داشتی
باسه ی خودتآب و دونه داشتی توی پرات عطر این هوا بود
دور و برت این همه آشنا بود دور و برت این همه آشنا بود
روزی روزگاری، فرمان فتحعلیان فرمانروای صحنه بود
همان زمان که موسیقی پاپ در نیمه دهه هفتاد ظهور پیدا کرد، مثلا فرهاد مهراد در سینما صحرا روی صحنه رفت، بسیاری از نسل سوم و شیفته موسیقی برای کنسرتهای محدود فرمان فتحعلیان سرو دست میشکستند، آیا حاضر بودند مخاطب چنین موسیقی باشند؟ حتی لسآنجلسیها سعی کردند با شیوههای مختلف موسیقایی دوباره این سبک موسیقی را احیا کنند و خوانندهای را با نام «اسی» احیا کردند که اوج هنرنمایی بازتولید ژانر لالهزاری در لس آنجلس ترانه «دوبی، دوبی» بود که ایرانیان نفرت ملی از این ترانه دارند.
اساسا ژانر ابراهیم خوشسینه هم به استنادات درج شده، در فیلم شکست خورده است و سرمایههای دراماتیک کیایی هم در فیلم به واسطه این عقبه تاریخی این سبک موسیقی شکست خورده است. خوانندگان ژانر موسیقی جاهلی اوج نداشتهاند که فرود داشته باشد. این اتفاق در حالی میافتد که حتی لسآنجلسیها هم در تلویزیونهایشان آنرا به سخره میگیرند. پس سرمایهگذاری کیایی روی خوش سینه و سبک کاری و حتی زیست او اشتباه است.
نسل انقلابی با وقوع انقلاب تمایل عجیبی به موسیقی سنتی و کلاسیک ایرانی داشت و نسل دوم که به پاپ و سنتی علاقهمند بود، هیچگاه به موسیقی کوچه بازاری و خوانندگان از جنس ابراهیم خوش سینه توجهی نداشت. اینکه پس از چهل سال و تغییر نسل کارگردان اصرار دارد که انقلاب به سرکوب نسل موسیقایی از جنس ابراهیم منجر شده، پیشفرضی است که باورش بسیار دشوار است.
پرستویی یک دانگ هم شبیه جواد یساری نشد!
اما نکته مهم اینجاست کسی باید نقش «ابراهیم» را بازی میکرد سه دانگ صدا مثلا شبیه جواد یساری باید میداشت، یک دانگ داش مشتیگری بلد بود، یک دانگ ریخت کوچه بازاری و یک دانگ هویت و ماهیت چنین خوانندهای را یدک میکشید و صدای پرویز پرستویی فقط برای دکلمه خواندن زیباست و مناسب این نقش نیست. ژنریک چنین خوانندگانی یک مشی جاهلی ظریف بچه تهرونی قدیمی دارند که پرویز پرستویی این پاساژ خاص را در بازیاش لحاظ نکرده و تنها قالبی که پرستویی به خود گرفته یک مرد خانواده بشدت ضعیف شده است. در صورتیکه تیپکال چنین خوانندگانی وجوه دراماتیکی برای تیپ شدن دارند، اما پرستویی اصرار دارد که یک شخصیت خلق کند و مرثیهسرایی معارضانهاش موانع بزرگی برای باور این شخصیت بوجود میآورد.
امنیت بسیار سست یا آزادی بدون قید و شرط، مسئله این است!
سیستم فرهنگی موسیقی کوچه بازاری را نفی میکند، اما زیبا و فواد فرزندان ابراهیم به دنبال خوانندگی در گونه غیرعرفی هستند. به صورت طبیعی تکخوانی زن و موسیقی رپ در این سیستم مجوز نمیگیرد و فرزندان او سودای خواننده شدن را در دو مسیر غیر عرفی را دارند. پسر ابراهیم در ترکیه چند قطعه موسیقی رپ تولید کرده و چند موزیک ویدئو ساخته و دختر ابراهیم هم در جلسات مولودی میخواند. فواد به صورت همزمان در کسوت پرستار بچه از فرزند پسر خواننده زنی اهل ترکیه نگهداری میکند، اما به پدر و خواهرش گفته که در آمریکا زندگی میکند. فیلم برای اینکه مجوز بگیرد، قسمتهایی را ضمیمه فیلم کرده که ریتم اثر را از بین میبرد و استدلالهای درون فیلم را دوگانه میکند. از طرفی استانبول {کشور ترکیه} را پر از خلافکار و خطر نشان میدهد، اما همین جهنم را بهشت خوانندگان معرفی میکند. حالا مخاطب با دو گانهای در مورد کشور ترکیه و شهر استانبول مواجه است؟ امنیت بسیار سست یا آزادی بدون قید و شرط، مسئله این است!
در ادامه فیلم رابطه فواد به دلیل خوش تیپی، خوش هیکلی و مردانگی فراوان فیلمفارسی وار با خوانده ترک پررنگ میشود و کنسرت مشترک فواد، ابراهیم و «نازان» درد ابراهیم را برای همیشه دوا میکند.
این یک پایانی دروغین برای فیلم است. پایانی شبیه همان فیلمهای دخترپسری که پس از سالهای ۱۳۷۷ ساخته میشد که در نهایت دختر و پسر دست در دست هم در افق گم میشدند اما با تغییر شرایط سیاسی کشور در فیلمهایی که پس از سال ۱۳۸۴ تولید شد مشکلات زناشویی آنان روی پرده سینما ظاهر میشد. ابراهیم عقده کنسرت دارد یا دغدغه معاش از طریق حرفه خوانندگی؟
اگر دغدغه معاش داشته باشد که با این برنامه مشترک بازهم به هدف نرسیده است، چون موسیقی تولید شده توسط او همچنان مخاطبی در داخل ندارد. ابراهیم دائما این متلک را تکرار میکند که اگر یکماه دیرتر انقلاب شده بود و آلبوم من وارد بازار میشد من خواننده مطرحی میشدم. در صورتیکه با توجه به توضیح تفصیلی که درباره ژانر موسیقی ابراهیم داده شده بود، در گذشته، حال و آینده او هیچ رخداد قابل توجهی پیش نمیآمد و خواننده لالهزاری همواره لالهزاری باقی میماندند و اگر فرض کنیم اسفند انقلاب میشد و آلبوم ابراهیم هم منتشر میشد، امروز در کنار موسیقی پس از انقلاب که مولفان شاخصی دارد تنها در ماشینهای سنگین جادهای در خودرو افرادی که دستمال یزدی دور گردن دارند، پلی میشد، در چنین میزانسنی، بازهم محسن یگانه، محسن چاووسی و رضا یزدانی شنیده میشود و حتی لسآنجلسیها هم در تاریخ دفن شدند.
کل فیلم یک شوخی بزرگ است و تنها یک شوخی دارد. ابراهیم وقتی از زندان آزاد میشود، در حیاط خانه با همسرش ملاقات میکند، همسرش به او میگوید: ابراهیم چند وقتی است که برای من نخواندهای بیا به داخل خانه برویم، درها را ببندیم، پرده ها را بکشیم و... و. تو برای من بخوان. پس از این دیالوگ ابراهیم با نریشن به مخاطب میگوید که پس از آزادیام از زندان دختر اولم به دنیا آمد. در پایان فیلم هم وقتی ماجرای نامزدی سوری میان فواد و نازان خواننده ترک به رسانههای ترکیه سرایت میکند، ابراهیم رو به فواد میگوید: برو بالا درها را ببند، پردهها را بکش و با عروسم صحبت کن. این دیالوگ چندین بار در فیلم به عنوان موتیفی کمدی تکرار میشود اما این شوخیهای جنسی نمیتواند فیلم را گرم کند. فیلم مثل هوای استانبول سرد سرد است، موسیقی پایه فیلم است اما جز دو قطعه نصفه و نیم و چند ترانه خالتور نکته جذابی برای ارائه ندارد.
فیلم با عوض شدن موقعیت مکانی شخصیتها هیچ تغییری در ساختارش نمیتوان پیدا کرد. در ترکیه هم با یک عده خلافکار مواجه میشوند و ابرقهرمان گنده سینما فواد با اجرای محسن کیایی با خلافکاری ترکیهای درگیر میشود و خواهرش با چوب او را میزند و بیهوش میشود و محسن کیایی همانطور که سرپا ایستاده، چشمانش مثل دستگاه رادیولوژی و سونوگرافی کار میکند و میگوید فکر میکنم دیگه قلبش کار نمیکند و به تصور اینکه خلافکاری را کشتهاند، فرار میکنند.
همین صحنه را میتوان به سلول به سلول فیلم تعمیم داد، لبریز از بلاهتی است که مخاطب سینما را این حجم از تحمیق برشمرده شدن را برنمیتابد. افرادی که تصور میکنند تماشاگرانی به قصد تغییر حال و هوا و فراموش کردن غم ملتهب در هوای پاییزی به دنبال یک کمدی لبریز از انرژی و موقعیتهای مدام هستند، مطرب اثر مطلوبشان نخواهد بود، حاصل این فیلم برای مخاطب چیزی جز خسران و کرختی نیست.
با توجه به توضیح چند نکته درباره موسیقی کوچه بازاری و فضای فیلم «مطرب» باید اذعان داشت، مطرب یک فیلم در ژانر خالتور است، در حال و هوای آهنگهای خالتوری مثل پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم استانبول. گونه فیلم هم سردرگم است، نه زندگینامهای است، چون واقعی نیست، نه حتی به واقعیت نزدیک است و نه کمدی مطلوبی در متن آن عرضه میشود، تنها آرزوی شخصیت اصلی فیلم این است که ای کاش انقلاب به جای بهمن، اسفند شده بود و در هر فرصتی زن و مرد باید بروند توی اتاق، درب اتاق را ببندند، پردهها را بکشند تا فواد و زیبا متولد شوند.
*مشرق
ارسال نظر